امروز تولدم بود.
دیشب داشتم فک میکردم برا فردا کیک میگیرم با دوستام میترکونیم حسابی خوش میگذرونیم
ساعت 12 دیشب یه خبر خیلی بد بهم دادن
خبر فوت یه عزیز
دلم گرفت
گریه کردم
دیگه حالم خوب نشد
حال خونمون بده
هرچند حضور امروز دوستام خیلی باعث میشد حد اقل ظاهر حالم بهتر باشه
از فردا برا چن روز مامانم میره و خونه رو سپرده دست من هرچند فقط مامانم داره میره و بقیه هستن..اما خونه بدون مامان خونه نیس ..حتی برای نیم ساعتی که برا نماز میره مسجد تو اون نیم ساعت بشدت نبودنش حس میشه..
بگذریم از کلی مسئولیتی که با این حالم گردنم افتاده
کلی کار دارم غیر کارای خونه
سرم شلوغه
ذهنم درگیره
امروز تولدم بود.
شیرینی بردم دانشگاه
قرار بود از شادی کردنامونه عکس بگیرم بذارم اینجا
نه حس عکس گرفتن بود و نه...
برای چند ساعت دیشب داشتم ب این فک میکردم که اصن نرم دانشگاه
شیرینی برا دوستام بفرستمو خودم نرم
ولی بعد دانشگاه داشتم فک میکردم که چ خوب شد که رفتم
مطمئنم اگه نمیرفتم خیلی حالم بد میشد تو خونه
حالم گرفتس
امروز تولدم بود.